نویسنده: جلال متینی
بهار 1365 در حالی آغاز شد که ایراننامه در سالهای طلایی خود بود، ولی ایران تب جنگ با ایران را پشت سر میگذاشت. نوروز 65 برای مسئولین و همکاران ایراننامه همراه با غم و شادی بود. متینی در اوضاع آشفته ایران که بسیاری عزیزان خود را در جنگ از دست دادهاند، و بسیاری دیگر ترک وطن کرده و در پنج قاره دنیا زندگی میکنند، درباره «مقاومت فرهنگی ایرانیان برای پاسداری از آیینها و سنتهای ملی» سخن میگوید. او سال نو را به همه ایرانیان داغدار تبریک میگوید:
نوروز بر همه کسانی مبارک باد که در هفت سال گذشته در سوگ صدها هزار عزیز خود... جامه سیاه از تن به در نکردند و با چشمانی اشکبار ولی با دلهایی پرامید به افقهای روشن مینگرند...
و نیز نوروز بر همه کسانی مبارک باد که در این سالها از بد حادثه، ناگزیر به ترک یار و دیار گفته به اجبار در سرزمینهای بیگانه، به صورت مهمانِ ناخوانده رحل اقامت افکندهاند و در شرایط طاقت فرسایِ در به دری و غربت و دوری از وطن و خویشان و آشنایان خود رنج میبرند...
نویسنده: سهراب سراوانی
این مقاله به نوعی در نقد مجموعه مقالات محمدعلی جمالزاده با عنوان «دمی چند با شادروان دکتر قاسم غنی» نگاشته شده است. مقالات جمالزاده در شمارههای پیشین ایران نامه منتشر شده بود و مضمون کلی آنها «شرح خلقیات ما ایرانیان» بود. سراوانی به طور کوتاه این مقالات را بدین ترتیب خلاصه میکند «ایرانی دستخوش فسادی مزمن است، تا حدّی چاره ناپذیر». لذا سراوانی بر خود لازم میداند تا نقدی بر این مطالب بنگارد.
سراوانی ابتدا به شیوه تحقیق و سلوک جمالزاده خرده میگیرد. او معتقد است جمالزاده در عمر رسایِ خود از حسن ایرانی بودن لذت برده و کمتر دامنگیرِ معایب آن بوده است. همچنین زندگی طولانی در غرب باید «بعضی اصول ابتدائیِ نقد و تحلیل و تحقیق» را میآموخت. چنان که مثلا ایشان باید لحاظ میکرد که وقتی از سفرنامهنویسی یا شاعری نقل قول میکند باید زمینه بحث را لحاظ کند. مثلا اینکه سفرنامهنویسان با آشنایی اندکی نسبت به فرهنگ ایرانی دست به قلم میبرده اند و مانند آن.
نویسنده معتقد است شرایط ایران در طول تاریخ منحصر به فرد بوده است و در برخی بزنگاهها ایران و ایرانی مجبور به انجام کاری بودهاند که باید آن را انجام میدادند. مثلا در زمانی که ایران و روم تنها قطبهای جهانداری بودند، سروری و سلطه ایران بر جهان تنها چاره ایران بوده است، در غیر اینصورت محکوم به زوال میشدند. این یک «ضرورت تاریخی» برای ایرانیان بوده است. اینکه شاهان ایرانی ستمگر و جابر و بهرهکش بودهاند بسیار درست است، اما این «رسم دنیای قدیم و آیین بشری بوده است که هنوز هم بقایایش به رنگ دیگر در سراسر جهان ادامه دارد».
انهدام ساسانیان را نباید انقراض یک سلسه شاهی دید، بلکه انقلابی بود که لاجرم شد و حاصل «اتحاد دین و دولت» بود که کار را به نقطه غیرقابل بازگشت کشاند. فتح اعراب با دین جدیدشان نیز برای ایرانیان بدون پاسخ نماند. مقاومت فرهنگی ایرانیان در این مساله به شکل دیگری رخ داد. شیعهگری ایرانیان و دفاع آنها از خاندان علی (ع) به نوعی مقاومت در برابر دین قالبی بود که اعراب تحمیل میکردند. تشیع دست پرورده ایرانیان است. این ابومسلم خراسانی بود که سرانجام سلسه اموی را منقرض کرد. در دوره عباسیان نیز ایرانیان دست از مقاومت برنداشتند. نهضتهای اشروسنه، نخشب، طبرستان، سیستان و خراسان در حالی شکل میگرفت که ایرانیان تا حدودی عزت خود را بازیافته بودند.
به طور کلی ایرانی چه می خواست؟ او حفظ «ایرانیت» را می خواست. ایرانیت مفهوم بسیار مبهم و مرموزی است و گاه ناپیداست. خط سیری است که در تمام تاریخ ایران با فراز و نشیب باقی مانده است. ایرانی گاه با گردن کلفتی و گاه با خضوع و انعطاف سعی کرده که این خط را نگه دارد. ای بسا راز و اشارهای که در ادبیات ایران حداقل در برهههای خاصی به شکل پررنگ مینماید، فریاد کردنِ همین خط بوده است. «ایرانی بر مرز نفی و قبول نشسته بود». نه جانب نفی را گرفته و نه جانب قبول را. «ایرانی قرنهاست که متزلزل زیسته و بنابراین عجبی نیست که «انسجام خاطر» نداشته باشد». از زمانی که دروازه هایش باز شده در معرض هجوم نظامی و فرهنگی بوده و لاجرم به دفاع و زندگی. آیا قومی که هزاران سال سروری کرده میتوانست به راحتی پس از شکست از اعراب خلع شخصیت کند؟
پس از فتح ایران توسط اعراب، مدتی زمان لازم بود که شخصیت ایرانی از خلال متون علمی و فکری بیرون بزند. ابتدا این متون عربی بود و سپس به فارسی گرایید. اسلام از حجاز آمد، اما تمدن اسلامی در ایران شکل گرفت. «فرهنگ ایران بعد از اسلام... از مقاومت و اعتراض هستی گرفت و همین خط را تا به امروز کم و بیش ادامه داده است». نگارش شاهنامه فردوسی اعاده حیثیت ایرانیان در حوزه زبان بود، چنان که در مدت کوتاهی زبان فارسی دومین زبان رایج تمدن اسلامی شد. عرفان هم پاسخ ایرانیان به تحجر دینی بود. عرفان و علم گرچه در مقابل هم دیده میشوند، اما هر دو پاسخهایی نسبت به جمود دینی هستند.
در دوره صفوی اتفاق جدیدی رخ میدهد. ایرانیان دین و حکومت را برای اولین بار بعد از قرنها فاصله به دست میگیرند. دیگر لازم نیست شیعی بیاندیشند و سنی زندگی کنند. اما همین مطلب پویاییِ ایرانیان را میستاند. برای اولین بار شیعه که تاکنون در اقلیت بود به اکثریت تبدیل میشود و احساس نیاز به تجهیز و دفاع از بین میرود. حتی حمله مغول چنین کاری با ایران نکرد. ایران در مقابل حمله مغول مقاومت فکری کرد، اما در برابر حکومت صفوی به نقطه خماری رفت. شعر این دوره که به «سبک هندی» معروف است خود گواه این گنگی و آشفتگی نزد ایرانیان است. در همین دوره که ایرانیان مقتدر هستند و حریف ندارند، «نوحه سرا» میشوند و مشکلات خود را به سر گذشتگان میریزند. راه به خرافه میروند و بالاخره آشنایی با غرب «سنگی در این مرداب می افکند».
اما این آشنایی هم گره از فکر آشفته ایرانیان باز نمیکند. مشروطه گامی به جلو بود که ناکام ماند، ملی شدن نفت و نهضت مصدق به کودتا انجامید، آزادیِ پس از رفتن رضا شاه به هرج و مرج انجامید و افزایش قیمت نفت به قیمتِ بدبختیِ اقتصادی ایرانیان تمام شد. مجموع این احوال تذبذب و دوگانگی برای ایرانیان آورد: گرایش به افراط و تفریط. این افراط و تفریط بیش از همه نزد روشنفکران (یا طبقه فاضله) ایرانیان شکل گرفت که همین طبقه بدنه حکومت را شکل میدهند. بسیاری از انتقادهای جمالزاده کم و زیاد به این طبقه اصابت میکند. اینها بودند که «وطن در چمدان» بودند و تنها وقتی رفتند یادشان افتاد ایرانی هم بوده است. به قول شکسپیر در نمایشنامه اتتلو «تو را کشتم تا دوستت بدارم».
اما از همه اینها گذشته مگر کشورهای متمدن و صنعتی امروز جهان بی عیب و نقص هستند؟ همین ها بمب و اسلحه را بر سر مردم فقیر خالی می کنند. همین ها که چند سال پیش مسافران ایرانی را با منت میپذیرند، چون کیسههاشان پر پول بود، امروز پشت سفارتخانههایشان برای گرفتن ویزا صف است و بر سر ما منت میگذارند.
نویسنده در انتهای مقاله میگوید «به رغم این بدبینیها من آینده ایران را درخشان میبینم، به شرطی که دنیا سیر رو به کینه ورزی و انهدام و انحطاط را متوقف کند، وگرنه... از ایران به تنهایی چه توقع؟».
نویسنده: جلال متینی
مقاله جلال متینی با عنوان «چرا اسلامی!» پیشتر در نشریه ایران نامه «سال چهارم، شماره 2» منتشر شده بود و نقد و نظرات بسیاری را برانگیخته بود. ادعای متینی در مقاله اول آن بود که استفاده از صفت اسلامی در پسِ عباراتی مانند هنر غلط انداز و نادرست است. او معتقد است تنها زمانی می توان چنین تهوری به خرج داد که «تمام آثار هنری اقوام و ملتهای مختلف از دیرباز، فقط بر اساس ضابطه دین و مذهب تقسیم شده باشد» که این نیز در جهان مرسوم نیست. حتی اگر منظور از اسلامی اشاره به سرزمین های اسلامی و اسلام نشین باشد، عای رغم اینکه چنین استفاده ای در زبان فارسی مرسوم نیست، بازهم باید تتبع جامعی از تمام این اقالیم صورت پذیرد. این تقسیم بندی نیز در جهان مرسوم نیست. همچنین متینی ادعا کرد که اگر چنین پیش رویم باید آثار نقاشی و مجسمه سازی سده های گذشته که مربوط به آلات موسیقی، باده گساری، عیش و نوش و مجالس طرب است را نیز جزو هنر اسلامی بدانیم، حال آنکه همه میدانند که چنین دستهبندیای صحیح نیست. لذا پیشنهاد متینی این بود که به جای این دردسرهای بیپایان به همه آنها به راحتی «هنر ایرانی» بگوییم.
در این شماره متینی به ادامه بحث میپردازد. او نظر برخی از رجال سیاسی، مذهبی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایرانی، نهادها و چهرههای مطرح را درباره «هنر اسلامی» جمع آوری کرده است تا نشان دهد چه اختلاف فاخشی بین این نظرات وجود دارد و آرا آنها تا چه حد اختلاف دارد.
آیتالله خمینی: «اسلام با هیچ علمی مخالف نیست، با هنر نیز مخالف نیست، منتها باید تفکیک کرد هنری را که متعهد و در خدمت انقلاب است، از هنری که مضرست و غیرجدی. آنچه مملکت و جوانان ما را به تباهی میکشاند با اسلام مغایرست. هنر صحیح، هنری است که در خدمت ممکلت و مردم است...».
میرحسین موسوی: «هنر تازهای که در کشور ما بوجود آمده... و شایسته پشتیبانی است... هنری است که رابطهاش با هنر شاهنشاهی چه به صورت مخالفینش و چه موافقینش، بریده است. هنری است متعلق به مردم، جوشیده از متن مردم که عمیقا درصدد آن است تا خلاهای موجود بین خود و هنر اسلامی قدیم را پرکند... این هنر از درون تودههای میلیونی مردم میجوشد، از آرمانهای آنها خبر میدهد... این هنر شدیدا حاکمیت نظام اسلامی را در خود دارد. در این هنر ما جا به جا طنین و آوای ارزشهای اسلامی را چه به صورت شکلی (فرمیک) و چه به صورت محتوایی مییابیم..».
رضا مظلومی (فصلنامه هنر): «... بر مومنان هنرمند و هنرمندان مومن است که قیام کنند و اقدام نمایند. مومن به انقلاب، مومن به مکتب الهی، مومن به انسانیت اصیل و اصالت انسانی، مومن به زندگی با معنا... هنر اسلامی باید گفت که همانند همه اسناد اسلامی است و تعریف آن، شناسایی دقایق آن، رسالت آن و نحوه کارگیری از آن، همه را آنگونه که از سایر اسناد اسلامی، استفاده میکنیم، باید تصور کرد... هنر نقش میانجی بین «انسان» و «رسالت الهی» به ویژه در نقش رابط بین «انسان» و «ولایت»بین «انسان» و «امامت» و بیشتر از همه در کار «تعمیم امامت» است... هنر اسلامی باید که رسول را با رسالت توام کند.»
میرزا رضی: پیشتر گفته شد که غزالی و ملامحمدباقر مجلسی طرح و نقاشی هر ذی روحی را مجاز نمیدانستند و توصیه کردهبودند اگر چنین تصاویری در منازل هست، یکی از اعضایش را از بین ببرند. مثلا یک چشمش را کور کنند. میرزا رضی که چنین مطالبی را میدانست و از طرقی مردی زیرک بود، دستور داده بود نقاشیهای روی کاشیهاش منزلش را یک چشم تصویر کنند، که نماز خواندن در آن مباح باشد.
جلال خالقی: «اگر یک نقاش ایرانی حتی موضوع همه تابلوهای خود را از اسلام بگیرد: معارج پیامبر، یوسف و زلیخا و ... این نقاش یک نقاش ایرانی است و هنر او هنر ایرانی.